فصل اول تابستان

ساخت وبلاگ
چهار ماه تمام شد و دوازده ماه دیگر از خدمت سربازی اش باقی مانده. امروزآخرین روز مرخصی بود راهی شد ولی زود برمیگردد.زنگ زدم.اتوبوس حرکت کرده بود. گفت برایم شعر بخوان. اولین بار بود که چنین خواسته ای از فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42

دو روز پیش برای مراسم عروسی یکی از اقوام تبریز رفتیم. خوب بود. با اینکه خیلی خسته شدیم ولی دلی از عزا دراوردیم. از اول تابستون جایی نرفته بودیم و بهانه ای شد تا کمی بگردیم. روز عروسی موهامو شینیون کرد فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42

امروز امتحان عملی رانندگی داشتم. خب...متاسفانه قبول نشدم و تمام روز دمغ بودم. خیلی ناراحت شدم. ولی تجربه نشان داده وقتی ناراحتی درواقع داری یک دور باطل رو طی میکنی در ذهنت. و این خوب نیست.باید یک جایی فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 134 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42

تیر ماه 97   روز های اول تابستان دایی, هستی را به ما میسپرد تا خود به کارهایش رسیگی کند. ماندن در خانه ی ما برای دختر دایی هشت ساله ام, هستی هم تنوعی بود و هم فرصتی برای جا کردن خود در دل ما. این را ا فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42

جمعه ها خيلي سخت ميگذرد. مخصوصا وقتي در خانه بنشيني و تنها بماني. و پدر و مادرت تا عصر مشغول مراسم عزاداري يكي از اقوام باشند. شهر را برف پوشانده و من فقط از پنجره نظاره گر هستم. دلم لك زده براي هواي زمستاني. فردا ميزنم بيرون و قدم ميزنم. نميخواهم زمستان امسال هم مثل پاييزش از دستم برود. روز به روزش را زندگي خواهم كرد.

 

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز

که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز

مولانا

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 119 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42

هیچوقت یادم نمیرود ترم اول دانشگاه را. تابحال چنین سرمایی را تجربه نکرده بودم. سوز تبریز و غربت با هم همراه بودند.از شانس ما دانشکده مان در دست تعمیر بود وکلاسهای موقتیمان سرد بودند. در کلاس کاپشنهاما فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 113 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42

میگه وقتی سر پستم حوصلم سر میره. چند تا رمان پیدا کردم میخونم. تعجب کردم! آخه هیچوقت رمان نمیخوند. گفتم چه رمانی؟...: ناطور دشت، شازده کوچولو... بعضی وقتا هم کتاب آزمون نظام مهندسی.  میگم پاییز خیلی زود گذشت. میگه برا تو زود گذشت. اینجا روزا تمومی ندارن. میگم کی میای؟ میگه بیام که چی بشه؟ وقتی میام برگشتن خیلی سخت میشه.

گفتم با خونه حرف زدی؟

گفت : آره زنگ زدم دو کلمه حرف خوب از مامانم بشنوم. فهمیدم بابام شکایت عدم تمکین کرده...بازم خرج دادگاه.

نمیدونستم دیگه باید چی بگم...

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42

ديروز بطور اتفاقي كتاب راز رو خوندم. كتاب معروفي كه يك دوره خيلي زبانزد بود و هر جا ميرفتم صحبت از اين كتاب بود. اما من نخونده بودم اين كتاب رو. ديروز اوايلش رو خوندم. درباره ي قانون جذب و اينكه روي هر چيزي تمركز كني بدست خواهي اورد. شب موقع خواب روي كاغذ نوشتم: فردا ساعت هشت بيدار خواهم شد.

صبح خود به خود بيدار شدم. ساعت ٧:٥٥ بود خيلي خوشحال شدم. از كائنات تشكر كردم و دوباره خوابيدم:)))

خب واقن فكر نميكردم اينقد حرف گوش كن باشن!

فصل اول تابستان...
ما را در سایت فصل اول تابستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lavienrose بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 17:42